این اتهام هرگز به مسیحیت وارد نیست! انجیل واضح میگوید: «عیسی به او فرمود: "مهمترین حکم این است: بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما، خداوند یکتاست".» (مرقس ۱۲:۲۹)
مسیحیت یک آیین توحیدی است و اعتقاد راستی به وحدانیت خدا دارد. اساس ایمان مسیحی بر پایه کلام زنده خدا قرار دارد که از آموزهای به نام «تثلیث» سخن میگوید. عدم فهم و درک درست تثلیث باعث میشود باعث بروز ابهاماتی در مورد ایمان مسیحی شده است. خدایی که کتابمقدس معرفی میکند در عین واحد بودن در ذات خود دارای کثرت میباشد یعنی چنانکه انسان در خود، دارای روح، جان و جسم است خدا نیز در ذات خود سه شخص و نه سه خدا دارد یعنی پدر، پسر و روحالقدوس که به یک اندازه دارای صفات و مرتبه و ذات الهی میباشد. البته مسأله تثلیث آنقدرها هم آسان نیست که بشود در چند خط آنرا توضیح داد ولی اساساً این آموزه باید در زندگی انسان تجربه شود یعنی انسان با خدای تثلیث ملاقات کند تا بتواند ماهیت او را درک کند ولی برای کمک به شما میخواهم ذهنتان را کمی روشنتر کنم.
اولاً خدا محدود نیست بلکه قادر مطلق است یعنی او میتواند پسری داشته باشد و اساساً هم یکی دارد: عیسیمسیح. همچنین خدا، روح است و روح خدا از او جدا نیست و ماهیتی متفاوت از او ندارد. آیا اگر کسی برای شما بخواهد چای بیاورد ۳ چای را جلویتان قرار میدهد؟ یکی برای خودتان، یکی برای روحتان و یکی برای جانتان؟ خداوند یکی است ولی در عین حال در ذات خود دارای کثرتی اجتنابناپذیر است. «تثلیث» آموزهای ساخته شده به دست کلیسا نیست زیرا مسیحیان اولیه که به الهام روحالقدس، کلام خدا را نوشتهاند به صراحت از هر سه شخصیت ذات خدا سخن گفتهاند و چنین رابطهای را با خدا در وحدانیت تثلیث تجربه میکردهاند و ما هم امروزه مثل ایشان همان تجربه را هر روز داریم. در زیر مطالب کوتاهی را در مورد تثلیث و اعتقاد کلیسای مسیحی در این مورد بیان میکنم:
تأمل در مکاشفه خدا از خودش، چنانکه نهایتاً در کتابمقدس در دسترس آدمیان قرار گرفته نشان میدهد که در خدا بعدی متعال یا خدا بود، وجود دارد که «پدر» خوانده میشود. خدایی که در کتابمقدس خود را بر انسان آشکار کرده خدایی است بینهایت برتر و بالاتر از همه مخلوقات. «یک خداوند، یک ایمان، یک تعمید؛ و یک خدا و پدر همه که فوق همه، از طریق همه، و در همه است.» (افسسیان ۴:۵-۶)
اینکه ذات خدا محبت است سبب میشود که در او علاوه بر تعالی، بعد دومی نیز وجود داشته باشد که نزد هیچ یک از دیگر ادیان خدا باور شناخته شده نیست. این بعد دوم را میتوان بعد خدا نام گذاشت، و این حلول، حلولی است در تاریخ. خدای مسیحیان در عین حال که بینهایت از همه مخلوقات خود برتر و با همه آنها متفاوت است، ولی با آنها بیگانه نیست. بلکه چون ذات او محبت است، عار ندارد که به مخلوق خود نزدیک شود و حتی با او همسطح گردد. انجیل، بیپروا و کاملاً بر خلاف انتظار انسان اعلام میدارد که خدا در یک شخصیت تاریخی یعنی عیسای ناصری حلول کرده است! اصطلاح حلول در جسم انسانی به خاطر بروز بدعتهایی که از سدههای نخستین مسیحی به وجود آمد و بر این پایه بود که روح خدا در فردی به نام عیسی حلول کرد و اعمال عظیم انجام داد و بر صلیب پیش از مرگ از وی خارج شده اصطلاح مناسبی به نظر نمیرسد؛ چرا که با توجه به زمینه آن بدعتها اصل خدای کامل و انسان کامل بودن مسیح نفی میگردد. خدا بشریت را به خود گرفت و در سیمای یک انسان به جهان ما قدم گذاشته است. مسیحیان به پیروی از انجیل، بعد دوم وجود خدا را که در تاریخ حلول میکند، «پسر» میخوانند.
بعد سومی هم در خدای مسیحیان وجود دارد. این بعد سوم نیز بعد حلولی یا درون باشنده است که روحالقدس نامیده میشود. اما این حلول و درون باشندگی با آنچه در مورد بعد دوم خدا یعنی «پسر» دیدیم تفاوت دارد. خدای مسیحیان، نه تنها خدایی متعال است؛ او نه تنها خدایی است که به خاطر محبتش در تاریخ تجسم مییابد و در یک شخص خاص یعنی عیسی ذات بشری به خود میگیرد، بلکه کتابمقدس نشان میدهد که او از طریق بعد سوم خود، روحالقدس، در قلب همه ایمانداران به مسیح ساکن میشود. این حضور خدا در قلب ایماندار رابطهای بسیار نزدیک و واقعی بین او و خدا ایجاد میکند که جلوهها و فواید آن بسیار ملموس و تعیین کننده است!
پس پدر و پسر و روحالقدس در عین حال سه خدا نیستند، سه کانون شخصی در ذات خدا، خدای واحد میباشند که به یکدیگر در رابطه و مشارکت ازلی و ابدی به سر میبرند. مهمترین اصل ایمان مسیحی بر پایه آیهای از کلام خدا قرار دارد که میگوید: «خدا محبت است.» اما هر جا که محبت باشد لاجرم محبوب باید وجود داشته باشد. از همین رو، آموزه تثلیث رابطهای ناگسستنی با محبت بودن خدا دارد که قلب مسیحیت را تشکیل میدهد. اگر خدا در ذات خود محبت است، در این صورت باید از ازل محبت باشد. در غیر این صورت محبت بودن او تصادفی و موقتی خواهد بود نه ذاتی. ولی اگر خدا از ازل محبت است، پس باید از ازل محبوبی در کار باشد. در غیر این صورت، خدا محتاج مخلوقات خود میشود. ولی خدا محتاج مخلوقات خود نیست. در تثلیث از ازل چنین محبتی وجود داشته است. پدر از ازل پسر را محبت میکرده است. «سپس ندایی از آسمان در رسید که "این است پسر محبوبم که از او خشنودم"» (متی ۳:۱۷).
ممکن است بگوییم خدا پیش از آفرینش جهان خویشتن را محبت میکرد. ولی اینگونه محبت صرفاً از نوع محبت به نفس خواهد بود که هر چیز نوعی محبت است، ولی قطعاً عالیترین نوع محبت (Agape) نیست. محبت به غیر که در آن از خود گذشتگی و فداکاری وجود دارد، قطعاً محبتی والاتر است.
یا اینکه ممکن است گفته شود خدا محبت خود را داشت ولی تا بیش از خلق جهان آنرا ابراز نکرده است. اما در این صورت محبت او صرفاً محبتی بالقوه میشود که برای فعالیت بخشیدن به آن محتاج خلقت میبود. قطعاً محبت بالفعل، کاملتر و والاتر از محبت بالقوه است. بنابراین، اعتقاد به تثلیث لازمه اعتقاد به محبت بودن خداست. «یک خدا و پدر همه که فوق همه، و در میان همه (پسر) و در همه شماست (روحالقدوس).»